نتایج جستجو برای عبارت :

متاسفانه هنوز بیان قابلیتی برای نشون دادن میزان واقعی نفرت نداره.(ویرایش شده)

اصلاح پایان نامه (انشالله که برای آخرین بار) در حالی تموم شد که تلویزیون داره یک حیوون وحشی که از دست ها و دندون هاش خون می چکه رو نشون می ده (متاسفانه تو لباس پیامبر) که پارس می کنه که: هر کی اعتراض می کنه رو تیکه پاره می کنیم، (احتمالا مثل اون بار که آخرش اون کثافت عظمی اومد به خاطر بلایی که سر مخالفاش اورده بودن عذرخواهی کرد!!!) و بعد یک عده میمون نعره ی شادی برمیارن از فکر کشتن هم نوعانشون!!
 
خیلی غیر انسانی بود، خیلی وحشیانه، خیلی ترسناک، خیلی
و هرچه بود تلخی و نفرت بود. نفرت؟ چرا نفرت؟ تلخی بس است. نفرت که چیزی نیست. نفرت را آسان می‌توان رد کرد. آسان می‌توان بخشید، آسان می‌توان بخشود، اما نمی‌توان که فراموش کرد. چشم پوشیدن، حتی محبت مجانی، این حتی وظیفه است. ولی تلخی. آی تلخی، تلخی. وقتی که روح تلخ می‌شود، تلخ می‌ماند. کاری نمی‌توانی کرد. تلخی انگ است. داغ است و مُهر و نشانه‌ست. می‌ماند. می‌شود هویت انسان. مانند رنگ چشم. هرچند رنگ چشم دنیا را رنگی نمی‌کند. ولی تلخی... تلخی. تلخی تص
واقعیت اینه که اجبار خالی مخصوصا تو مسائل اعتقادی،  خودش برای ایجاد نفرت کافیه. اما ما این هنر رو داریم که هر روز روش‌های جدید برای ایجاد نفرت رو امتحان کنیم.
مثلا یه روشش : از این راننده تاکسیه که دختر مردم رو شب از ماشین انداخته بیرون، فقط من تقدیر نکردم تا الان.
+ یه لایه‌های پنهان تزویر و دورویی هم می‌بینم تو این حرکت(که البته خیلی عادیه دیگه الان بین این جماعت افراطی) . یه عمر تو گوش ما خوندن حجاب مصونیت است، بعد دختر مردم رو شب از ماشین پ
انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.

ادامه مطلب
مرحله جدید فروش اینترنتی ایران خودرو از روز یک شنبه -20 بهمن ماه- آغاز شده و تا زمان تکمیل ظرفیت نیز ادامه خواهد داشت. در طرح پیش فروش اعتباری ایران خودرو، مشتریان امکان ثبت نام برای انواع محصولات این شرکت را دارند.
در طرح پیش فروش ایران خودرو ویژه دهه فجر، موعد تحویل خودروها برای مردادماه 99 خواهد بود.
آغاز ویرایش قراردادهای معوق مشتریان
ایران خودرو طی اطلاعیه ای که در تاریخ دهم دیماه، برای نمایندگی‌هایش منتشر کرده، خبرهای جدیدی به مشتر
واقعیت اینه که اجبار خالی مخصوصا تو مسائل اعتقادی،  خودش برای ایجاد نفرت کافیه. اما ما این هنر رو داریم که هر روز روش‌های جدید برای ایجاد نفرت رو امتحان کنیم.
مثلا یه روشش : از این راننده تاکسیه که دختر مردم رو شب از ماشین انداخته بیرون، فقط من تقدیر نکردم تا الان.
+ یه لایه‌های پنهان تزویر و دورویی هم می‌بینم تو این حرکت(که البته خیلی عادیه دیگه الان بین این جماعت افراطی) . یه عمر تو گوش ما خوندن حجاب مصونیت است، بعد دختر مردم رو شب از ماشین پ
کم‌کم حس می‌کنم که دارم دیوانه می‌شوم. بند بند وجودم درد می‌کند. تا به حال در زندگی‌ام اینطور کلافه و مستاصل نبوده‌ام. نمی‌دانم باید چه‌کار کنم. نمی‌دانم با این همه خشم و نفرت چه‌کار کنم. حس می‌کنم که می‌توانم خرخره‌ی آدم‌ها را بجوم. هنوز بغض دارم. نمی‌دانم باید به کجا فرار کنم. نفسم تنگ است. نمی‌دانم چه کنم. نمی‌دانم که باید به کجا پناه ببرم. نوشتن هم حالم را بهتر نمی‌کند. و این یعنی فاجعه. یعنی دیگر خاکی نمانده که سرم بریزم.
 
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
 رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
چشم‌ها درون آدم‌هارو نشون میدن. درونت که چرک باشه از کینه/حسادت/خشم نگاهت به آدم‌ها و چیزها میشه نفرت و نفرت... اون نگاه پر از نفرتش اول متعجبم کرد و بعد عصبانی. حالا اما حسم شبیه به دلسوزی شده و با این که باعث بی‌خوابی امشبمِ اما براش دعا می‌کنم، برای آرامشش و رهایی از بندِ تاریک کینه.. آمین! 
+ دارم "سیل" گوش میدم. می‌فرماید که "چون تحویلت نمیگیرم بدمُ میگی/اما می‌دونم پشمات میریزه منو می‌بینی" . بی ادبِ چقدر :)) ولی خیلی راست میگه :دی 
+جای دی
در حقیقت ما از خود آدم‌ها متنفر می‌شیم یا از ویژگی‌های نفرت‌انگیزشون؟
چرا از بعضی آدم‌ها متنفر می‌شیم؟
چون فقط دارای یه سری ویژگی‌های نفرت‌انگیز و آزاردهنده هستند؟ یا گاهی متنفر می‌شیم چون وجود اون ویژگی‌های نفرت‌انگیز رو کم و بیش در خودمون هم می‌بینیم؟ با تنفرمون هم در برابر اون شخص و هم در برابر خودمون طغیان می‌کنیم. طغیان در برابر خود. از خودمون می‌ترسیم، از این که ما هم اون ویژگی‌های آزاردهنده رو داریم که گاهی ممکنه در رفتار و
نمیدونم چرا حس میکنم حوصلمو نداره
رفته خونه و بنظرم شاده و داره کارایی که دوست داره رو با آدمایی که دوست داره و عاشقشونه انجام میده
ولی خب اینا دلیل این نیست که شاد باشه
شاید هم با من صادقه و ناراحتی شو نشون میده
و شاید این که ذوق میکنم برای کار جدیدش و خب دوست نداره نشون بده و من اصرار میکنم باعث میشه نخواد صحبتو ادامه بده و حال خوبش از بین نره
همیجوریش هم این دانشگاه کوفتی ناراحتش میکنه
هر چی که هست برای کاراش یه دلیلی داره
ولی این که من اجاز
۱. بهش میگم اینجوری نگام نکن، خجالت میکشم! میگه خجالت چرا؟! میگم خجالت نکشم یعنی؟ میگه نه! قبل از اینکه لبام تا بناگوشم کش بیاد میگه خجالت مال یکی دو بار اوله! :/ (ناهار نپخته بودم! :دی ) ۲. اینکه رامبد جوان ممنوع‌التصویر شده نشون میده آزادی تو این مملکت موج میزنه! ۳. میگفت اتفاقا کار درستی کردن! من خوشحال شدم ممنوع‌التصویرش کردن!! اون که میره بچه‌شو اون‌ور دنیا متولد میکنه و از قضا ضرری هم به هیشکی نمیزنه میشه آدم بده، اون‌وخ تویی که تا دیدی ته
رابطه زناشویی باید با میل و رضایت زوجین صورت گیرد نه به زور و اجبار و پافشاری . به این نوع رابطه اجبار جنسی میگویند.
اجبار جنسی و فشار کلامی باعث میشود زنان در رابطه با مردان بی اعتماد شوند.
کسانی که سعی میکنند خودشان را به زور در دل کسی جا کنند هرگز به خواسته شان نخواهند رسید.
@Dr_Zana6oei 
+تجاوز که شاخ و دم نداره !
++نفرت و حس انتقام نتیجه ی احساس صدمه دیدن و نادیده گرفتن حقوق انسانی هست . محاله بشه روابط اینچنینی منجر به جدایی و نفرت و انتقام نشن مگر
شروع عشق انسان کجاست؟ یا مثلا نفرت از کجا آغاز می‌شود؟ زندگی کجای این دوگانه جای دارد؟
یکی نوشته بود: «نه «زور»ی می‌شود عاشق شد نه «صور»ی، متنفر.
و من جواب دادم زندگی، زیستن در همین بین است.
تابع زندگی برای برخی مانند خطی مستقیم در میان این دو حد (عشق و نفرت) می‌گذرد و برای برخی می‌شود مانند کسینوس که از عشق آغاز می‌شود و می‌رسد به نفرت و از نفرت باز هم صعود می‌کند به عشق و این چرخه ادامه دارد…
زندگی دیالکتیک میان عشق و نفرت است.
اشتباه ما آ
⭕️سم چیست؟
هر چیزی که بیشتر از ضرورت ماست، سم است. قدرت، ثروت، گرسنگی، نفس، حرص و آز، تنبلی، عشق، جاه طلبی، نفرت یا هر چیز دیگر.
⭕️ترس چیست...؟
عدم پذیرشِ "عدم قطعیت".
اگر ما "عدم قطعیت" را بپذیریم، ترس تبدیل به ماجراجویی می شود...!
⭕️حسادت چیست؟
عدم پذیرش خوبی در دیگران.
اگر خوب بودن شخصی را قبول کنیم، حسادت تبدیل به  الهام گرفتن میشود...!
⭕️خشم چیست؟
عدم پذیرش چیزهایی که خارج از کنترل ما هستند.
اگر این را بپذیریم، خشم به تحمل تبدیل می شود...!
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
دم داغدار است. داغدار می ماند اگر بر مدار باقی بماند...
 
+دائم می گردم حرفی به زبون خودشون پیدا کنم بزنم تو دهن ناحق گوی اونها، ولی پایه ها متفاوته، مبناها متفاوته، ولی از اونجا که حق نوره و باطل در مقابل حق جلوه و ظهوری نداره، معلومه هنوز به حق وصل نشدیم کامل که باطل جفتک و معلق بازی در میاره و خون خوبان ما به دست بدترین و کثیف ترین ها ریخته میشه.
 
 
+ ترامپ قمارباز کثیف، اینقدر سینه های ما از نفرت جریانی که توی عوضی از عمله هاش شدی لبریزه که بع
 
من هنوز هیچی نیستم حتی از هیچم هیچ ترم. نه هنوز کاری کردم نه بهتر شدم نه به کسی کمک کردم نه خودم خودمو بهتر کردم. هیچی. دوروز دیکه معلوم نیست بیستو چند ساله میشم. وجورم هنوز هیچ ارزشی نداره نه برای خودم نه برای دیگران :((( وقتی بهش فکر میکنم خیلی ناراحت میشم. احساس بی وجودی بی مصرفی میکنم. به خصوص این مدت که کلا کار نکردم زیاد هرچند که دارم بهترش میکنم اما چه فایده. هنوز بودو نبودم هیچ فایده ای نداره :(((. این فکرا اذیتم میکنه. خیلی زیاد. 
واقعا متنفرم
واقعا
از همه چیز،نمیتوانم بگو اِلّا فلان چیز.
همه به مثابه کل هستی
دلم میخواهد بخوابم و خواب نفرت انگیز‌ خودم را ببینم.
از چهار بعد از ظهر تا همین لحظه یک بند Creep از ردیوهد را گوش کردم.
باورم شده است که بسیار نفرت انگیزم.که بسیار بد و کثیفم
من همه این کابوس هارا دوست دارم.به اندازه همه چیز
زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره،زندگی دیگران به من ربطی نداره ، زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دیگران به من ربطی نداره ،زندگی دی
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
اگه شوهرت دوستت باشه دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه ولی اگه دنیا دوستت باشه شوهرت دشمنت باشه فایده نداره
_جاری جاریو زرنگ میکنه...هوو هوو رو خوشگل. 
یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...وجاریها تو کارو تلاش از هم پیشی میگیرند
_همیشه نصفتو به شوهرت نشون بده نصفتو نشون نده یعنی همه چیزتو به شوهرت نگو
_همیشه پوستو بشکاف پولتو بزار توش 
یعنی همیشه برای خودت پس انداز مخفی داشته باش
یکی از بحران های کشور اختلالات روانی و فضای نفرت در جامعه است. علتش هم نفرین است.یزید آدم بدی بود. ولی بنده هرگز نفرینش نکرده و نمیگویم لعنت بر یزید. باید بگوییم انسان بدی بود و به جای لعنت بر یزید و تولید فضای نفرت در جامعه. تلاش در راستای نام نیک امام حسین باشد. 
یادمون باشه ،
اگه مردی شلوار جین رو با کفش مردونه میپوشه ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه زنی با کفش پاشنه بلند پیاده روی اومد ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه پسری زیر ابروی خودشو برداشت ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه دختری قبل از سرد شدن هوا و بارندگی بوت پوشید ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه کسی لباسی با طرحی خاص رو به تن کرد ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه تو خونه ی همسایه زیاد رفت و آمد میشه ، 
به ما ربطی نداره ، 
اگه کسی موهای خودشو مدل خاصی کوتاه میکنه ، 
به ما ربطی ن
به قولِ عبدالله روا، تو برنامه‌ی فرشِ سپید: نوشتن که خرجی نداره، هر روز به قصه‌ی زندگی مردم حراج می‌زنن و دو قرون نگاه کردن می‌خواد و یه تومن فهمیدن! اگه خوب حساب کنی از توش قصه در می‌آد.
از کی نوشتن رو کنار گذاشتم؟ نه این‌که کامل، اما از وقتی که همون دو قرون نگاهو یه تومن فهمیدن رو از دست دادم، از وقتی که حس کردم هرچی می‌نویسم، برای کسی اون‌قدر ها ارزش نداره، و اصلا برای خودش هم ارسال کنم نوشته رو، یا دچار سوتفاهم میشه و یا انقدری بد واکن
کارم رو از دست دادم، چند روز پیش. اطلاع‌رسانی از طرف مدیر و از طریق تلگرام! قبلا براتون نوشته‌بودم که کارم رو دوست ندارم و تعامل با سرپرست تیم برام عذاب‌آوره، حتی خودم تو فکرم بود بعد از عید استعفا بدم و از اونجا برم. ولی طبق معمول یه اتفاق محیرالعقول جدید اومد و گند زد به برنامه‌هام، کرونا! هنوز از ادمیشن خبری نیست و واقعا اضطراب دارم. بهمن ماه که باید مکاتبه می‌کردم و استاد پیدا می‌کردم، اضافه می‌موندم شرکت تا کارهام رو انجام بدم و نشون
یکی از بحران های کشور اختلالات روانی و فضای نفرت در جامعه است. علتش هم نفرین است.یزید آدم بدی بود. ولی بنده هرگز نفرینش نکرده و نمیگویم لعنت بر یزید. باید بگوییم انسان بدی بود و به جای لعنت بر یزید و تولید فضای نفرت در جامعه. تلاش در راستای نام نیک امام حسین باشد. 
خانم الف نفرت‌انگیز، آن روز از جلوی دفترتان رد می‌شدم که صدای گریه شنیدم. دروغ چرا، تک‌تک سلول‌هایم تعجب کردند، خانم الف نفرت‌انگیز هم گریه می‌کند؟ بیست ثانیه صبر بیشتر نیاز نبود، تا با فریاد "برو بیرون" از دفترتان، در باز شود و دختر گریان زشت سال پایینی را ببینم.
برای من که منتظر آقای غین مهربان، پشت دفترشان برای گپ مختصری در باب توماس آکویناس و مارتین لوتر و ابن‌سینا بودم، چندان غیر طبیعی نبود که از دخترک، نشسته روی راه‌پله و در حال گ
خانم الف نفرت‌انگیز، آن روز از جلوی دفترتان رد می‌شدم که صدای گریه شنیدم. دروغ چرا، تک‌تک سلول‌هایم تعجب کردند، خانم الف نفرت‌انگیز هم گریه می‌کند؟ بیست ثانیه صبر بیشتر نیاز نبود، تا با فریاد "برو بیرون" از دفترتان، در باز شود و دختر گریان زشت سال پایینی را ببینم.
برای من که منتظر آقای غین مهربان، پشت دفترشان برای گپ مختصری در باب توماس آکویناس و مارتین لوتر و ابن‌سینا بودم، چندان غیر طبیعی نبود که از دخترک، نشسته روی راه‌پله و در حال گ
خانم الف نفرت‌انگیز، آن روز از جلوی دفترتان رد می‌شدم که صدای گریه شنیدم. دروغ چرا، تک‌تک سلول‌هایم تعجب کردند، خانم الف نفرت‌انگیز هم گریه می‌کند؟ بیست ثانیه صبر بیشتر نیاز نبود، تا با فریاد "برو بیرون" از دفترتان، در باز شود و دختر گریان زشت سال پایینی را ببینم.
برای من که منتظر آقای غین مهربان، پشت دفترشان برای گپ مختصری در باب توماس آکویناس و مارتین لوتر و ابن‌سینا بودم، چندان غیر طبیعی نبود که از دخترک، نشسته روی راه‌پله و در حال گ
چند روز پیش  نامزد ازم میخواست کاری انجام بدم (میخواست جایی برم )خیلی زیاد اصرار میکرد اخرش از در شوخی و قلدری وارد شد که باید انجام بدی ،اما قبول نکردم و گفتم نه ... دیگه چیزی نگفت  و اصلا حرفشو نزد اما معلوم بود خیلی ناراحت شده ولی بروی خودش نمی اورد تا اینکه منم فکر کردم کلا بیخیال شده و یادش رفته ....تا دیشب که گفت:صبا خیلی دوستت دارم ،درکم کن
گفتم:منم دوستت دارم ،درک میکنم 
گفت:مطمئنی دوستم داری؟؟
گفتم: مگه شک داری؟
و جریان چند روز پیش اشاره
دست من نیست
 اگه اینقدر دلم هواتو داره
اگه نمیتونه تنهات بذاره
توکه خوب میدونی نداره چاره
دست من نیست
اگه بارون میاد یادت میفتم
به کسی از تو من چیزی نگفتم
اگه دستات بیاد باز میشه مشتم
بخواب دنیا کسی با من دیگه کاری نداره
دل بی کس من یاری نداره
دل من میل دلداری نداره
خودتو دادی تنهایی یادم
نشست روی دلم غصه عالم
مگه میشه نریزه اشک آدم
مگه میشه که من یادت نباشم
دیگه این دل بلد نمیشه راشم
یه جوری زخم زدی نمیشه پاشم
بخواب دنیا کسی با من دیگه کاری ند
بسم الله الرحمن الرحیم
دروس مختصرة فی مقدمة كتاب شرح فصوص الحكم
1440 هـ

ت
عنوان الدرس
الرابط

1
التعریف بالكتاب و مقدمته

2
فصوص الحكم 2

3
فصوص الحكم 3

4
فصوص الحكم 4

5
فصوص الحكم 5

6
فصوص الحكم 6

7
فصوص الحكم 7 تعریف العرفان النظری و الفرق بینه و بین العرفان العملی

8
فصوص الحكم 8 مراجعة أحكام الوجود السلبیة و الثبوتیة ج1

9


10
فصوص الحكم 9 الفصل الثانی فی اسمائه و صفاته سبحانه 

11
تتمة الفصل الثانی 

12
الفصل الثالث فی الأعیان الثابتة و التنبیه على الم
در یکی از وبلاگایی که میخونمش دیدن فیلم aftermath توصیه شده بود ... از وقتی که روبیکا رو نصب کردم میتونم خیلی از فیلمای دنیا رو ببینم اونجا هم به اسم عواقب این فیلم رو گذاشته بودن... اولش گفتم اگر سکانس اول جذبم نکرد نمیبینم ... ولی سکانس اول عالی بود خوندن یک نامه توسط پسر بچه اونم تو خاک یک کشور دیگه و نفرتی که مادر داشت به پسرش یاد می داد... جالب بود میخواستم ببینم کارگردان چطور این حس نفرت و نژادپرستی رو از دل ها پاک می کنه ... فیلم قشنگ‌بود و جنگ و ا
اسمش هنوز مدام سیوه، هنوز همه حسا هستن، هنوز همشون هستن! ولی من دیگه سکوت کردم. حالا دیگه دیدنشم از دست دادم. و هر روز می‌بینم یکی تو مخاطبینم، مدام سیوه، با لست سین ریسنتلی، که راهو به روش بستم. گفتم میرم دیگه نمیام، میرم که درس بخونم. حالا دیگه نمیتونم نرمش نشون بدم. روم نمیشه. امیدم فقط به اینه که فک نکنه به اینکه چرا این ریسنتلی نشد یک هفته، یک ماه. موند؟ 
خب ولی یه چیزی این وسط واضحه، من یه اقدامی کردم، و نشده. و دیگه مهم نیست! 
ولی خب... :(((
متاسفانه ایران با 2 نقره و یک برنز و رده دوازدهمی کار خودشو به پایان داد که اگر کارشکنی انگلیس نبود می گفتیم فاجعست. همچنین در بخش امتیاز گیری بانوان ایران با 69 امتیاز دهم شدن و مردان ایران جز 10 تای برتر هم نشدن. در گذشته نه چندان دور ایران دو بار تونسته از نظر امتیازی قهرمان جهان بشه که به عنوان یه مخاطب حرفه ای تکواندو هر دوبارشو یادمه یه بارش که قبل از المپیک ریو داخل روسیه بود رو هرگز فراموش نمی کنم چه اختلاف امتیازی انداخته بودیم اما اون ر
دوهفته ست که این خستگیِ ذهنی دست از سرم برنمیداره..
گویا این ترس از آینده به من هم منتقل شده و اونقدر ناامیدم که انرژی مو از دست دادم..
حس میکنم صبر و سازگاری با مشکلات فایده ای نداره و همین روی اخلاق و رفتارم تاثیر گذاشته..
بس که این دو هفته همش از آینده ی نامعلوم و ترسناک حرف زدیم..
خدایا کاش میشد یه روزنه ی امید ویژه بهم نشون بدی :(
دختری در مھمانى ب مھمان گفت،،میخوای عروسکامو ببینی؟
مھمان...آره
دختر عروسکاشو آورد و نشون داد،،،مھمان،کدوم دوسدارى؟حتما این باربیھ
دختر...ن این   مھمان،،،این؟زشته که،،،دستوپاندارھ
دختر....آخه اگه دوسشش نداشته باشم کسی دوسش نداره یدفھ دلش میشکنھ
 
در دل خویش مجموعه ای از نفرت دارم. یک بوته ی عظیم تنفر در قلبم روییده است، منی که همیشه جز محبت مرام دیگری نمی دانستم. چه بر من رفته ای استاد؟ چه بر من اورده ای استاد؟‌این حجم از تنفر در من ای استاد ... 
و منی که کهیر می زنم از حرف زدن با تو. و تویی که هیچ چیز برایت مهم نیست. و تویی که لم می دهی و نان سنگک گنده را از ان زیر میز در می اوری و فرو می کنی توی ارده -جلوی لپتاپت -. و تویی که دو لوپی می خوری و هیچ چیز این جهان برایت مهم نیست. 
و منی که در تنفر مست
اگه دیدین نظرتونو کامنت بذارین☺
──── ♡ ────
نظرم: خیلی خوب بود. دلم نمیخواست تموم بشه... تو قسمت اول فکر کردم تان از این پسر مغرورهای بی اعصابه که تو رمان های زرد خودمون درموردشون می خونیم و بعد با خودم گفتم نهههه خواهش میکنم انقدر کلیشه ای نباش...>_< بعد که چند قسمتو دیدم فهمیدم بر خلاف تصورم خیلی هم شیطون و بامزه ست وای یونگ دو هم خیلی بامزه بود مخصوصا اون ابراز علاقه های ناشیانه و مدل حرف زدنش ایون سانگ بیچاره بعضی موقعا دلم خیلی براش
بزرگترین چیزی که تو زندگیم میخوام رو تا حالا به هیچکی نگفتم و متاسفانه یا خوشبختانه اگه خیلی سخت واسش تلاش کنم چهار سال دیگه بهش میرسم.تازه اگه بهترین نسخه خودمم نشون بدم ممکنه شرایط باعث شه به مطلوب نرسم. ناراحت کنندس حقیقتا :(
* حالش اینه !!!
* این درحالیه که تقریبا چهار روزه باهم حرفی نزدیم! نه من پیامی دادم و نه اون! البته که حال خرابش به حرف نزدنمون هیچ ربطی نداره! اون مشکلات خودشو داره.. خب منم مشکلات خودمو دارم ولی.. ولی بازم با اینکه دفعه‌ی اولی نیس که چنین شرایطی رو داریم، بازم من انتظار حرف نزدن ندارم..
* الان مغزم به شدت داره شاید و اما و اگر میاره.. من نمیدونم باید چیکار کنم.. بودن من تاثیری واسه حالش نداره.. در واقع بودن من اصلا هیچ تاثیری نداره! الان مغزم میگه نه
هوالرئوف الرحیم
با رضا که در مورد آتی حرف زدم، یه چیزی گفت، گفت:
"اونهمه فشار روش رو نمی بینی؟ حالا یکی رو گیر آورده سرش خالی کنه، به فرض هم گفته بالا چشت ابرو، باید بهم بزنی؟"
مامان هم دیروز گفته بود:
"آدم رفاقت اینهمه وقتش رو سر الکی به هم می زنه؟!"
اگر بر اساس حرف رضا بخوام برم جلو، میشه از سر ترحم. و حرف مامانمم تو ایدئولوژی مسخره ی من جایگاهی نداره. من متاسفانه خیلی راحت دیلیت می کنم آدمها رو. فرناز رو. گروه 5 رو. حتی اوایل زهرا رو. حتی داشتم سا
اصلا استاد عادتشونه روایت خوندن سر کلاس؛ حتی وقتایی که موضوع درس ظاهرا ربطی نداره، یه روایت مهمونمون می کنن
 
امام صادق (علیه السلام)- فی زیارة الامام الحسین(علیه السلام)-:
من زاره کان اللهله من وراء حوائجه، و کُفیَ ما أهمَّه من أمر دنیاهُ.
 
صرتم خیس شده و این نشونه ی خوبیه!
این یعنی دلم میگه: هنوز به من امید داشته باش؛ هنوزم  می تونم دلتنگ خوبیها باشم. 
این یعنی من هنوز زنده ام...
الحمدلله علی کل نعمه
یک آدمی رو تصور کنید که وقتی ازش تعریف میشه هیچ عکس العمل خاصی از خودش نشون نمیده. نهایت لبخند بزنه وقتی ازش انتقاد میشه بازم هیچ عکس العملی نشون نمیده و تشکر میکنه . اغلب خستس و حوصله ی هیچ کس رو نداره . برای فراموش کردن مشکلات خودش به مشکلات بقیه گوش میده. در بیان کردن احساسات خیلی ضعیف برخورد میکنه ... اغلب کم میاره در جواب بعضی سوالات توی موقعیت های مختلف دقیقاً چی باید بگه ! خیلی ساکته ... جدیداً داره بد قول میشه البته سعی میکنه با بد قولیش به
در یک هفته ی پیش سه تا فیلم دیدم که جایزه های بزرگی گرفته بودن:
اول کتاب سبز green book، یک فیلم فوق العاده از  تبعیض نژادی و نژاد پرستی که ماشا الله تو ایرانم کم نیست، من خودم چون شهرای مختلف درس خوندم همیشه متوجه بودم آدمای جاهای دیگه از هر قشری مذهبی، روشنفکر و ... نسبت به قومیتم واکنش خوبی نداشتن ... این فیلم رو توصیه می کنم که جایزه ی اسکار هم گرفته ... 
دوم فیلم شکل آب the shape of water که بازم جایزه ی اسکار گرفته ولی میتونست قشنگ تر ساخته بشه. فیلمی که ی
آقای عین محترم، دیروز، پس از چندین ماه شما را دیدم؛ چاق شده‌اید، صورت‌تان اصلاح‌نکرده، موهایتان بسیار کوتاه و زیر چشمان‌تان کبود‌ست. از کنارتان که رد می‌شدم، ترکیبی نفرت‌انگیز از بوی عرق و بوی بسیار شدید قهوه می‌دادید. نگاه‌تان برخلاف گذشته، بین نقاط در نوسان نیست، خیره‌ست به یک نقطه، دیگر ضربان هیجان‌زده نبض‌تان در حضور من، از روی پیشانی‌تان، مشخص نیست. کفش‌هایتان، بسیار کثیف‌ست و لباس‌هایتان همان‌ست که چندین ماه پیش؛ شلختگ
پارسال رفتیم ملاقاتش شیمی درمانی کرده بود تمام موهاش و تراشیده بود
باب شوخی و باز کرد و خندید و بحث رفت سمت موی سر...
خواهرزاده ها و خواهرش موهاشون و نشون دادن و اون هم میخندید که دیگه غصه شامپو خریدن نداره و راحت شده
اصرار کردن که منم موهام و نشون بدم موهای من از همشون بلندتر بود
تازه هم هایلایت کرده بودم اتفاقا سشوار هم کشیده بودم 
وقتی اومدم خونه خیلی ناراحت شدم گفتم کاش موهام و بازنمیکردم
عذاب وجدانم به قدری بودکه یه وجب از موهام و کوتاه ک
متن اهنگ ایوان بند به نام برف
برف ببار امشب روی تاب و تبم که نیستی رو لبم اسم تو باز یخ کرده امشبمیاد و برف باهاش هرکی که نیست برگرده امشب برگرده امشبآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفآی بباره برف بباره برف روی رد پات دل نداره برفزمستونه برف و بارونه آی تورو جون هرکی دوست داریبیا برگرد این روزای سرد شبای نامرد بسه بیداریکی این درو توی هر حالت شب به شب واست باز میذارهکسی حال مارو میدونه
معلم بود
معلم واقعی
با اینکه هنوز دانشجوی کارشناسی بود
ولی درس های زندگی می داد
...
می گفت محتوای آشغال وجود نداره
کتاب آشغال وجود نداره
اگر تو مبتلا باشی
اگر تو داغ باشی
اگر تو جوینده باشی
از همون کتاب آشغال هم می تونی راه زندگی رو پیدا کنی، چیزی یاد بگیری
 
پسرک از شدت عذاب وجدان اینکه مزاحم درس خوندن من نباشه بهم زنگ نمیزنه و هرچندوقت یکبار پیام میده اگه بیکاری و حوصله داری خبر بده تماس بگیرم و مدام برام کلیپ انگیزشی میفرسته و من انقدر به این حرکتش میخندم که حد نداره!کلا بچم قضیه درس خوندن من رو خیلی جدی گرفته!!(حالا بماند که منم مثل فامیل دور توی نقش خودم فرو رفتم و عمدتا میگم متاسفانه وقت ندارم:)))امروز بعد از مدت طولانی تایممون هماهنگ شد...
میگه رئیس موهاتو کوتاه کردی شکل جودی ابوت شدی:/میگم لط
خانه خراب شد و دنیا هنوز هست
بازان زد و صحرا هنوز هست
آن ابر که باریده بود در صحرا
خشکید و تَه کشید و دریا هنوز هست
آزرده ایم ما نکند دنیا هدر رود
دیروز رفته اگر فردا هنوز هست
سر ، عاشق است ، تن ، هویٰ ، جان ، فرشته است
سر ها ز تن جدا شد و جان ها هنوز هست
هرچند مهر باطل افکار من زده
اما بدان که پختن سودا هنوز هست
او گرچه رفت و دل ، دل نمیشود
رویای هرشب و شب ها هنوز هست
سه هفته پیش مامانم شب بهم گفت سریال نداری ببینیم ؟
من هم بدون فکر کردن گفتم چرا دارم !!!
با این که ایده ای توی اون لحظه نداشتم با خودم گفتم
سریال ایرانی که کشک ؛ سریال امریکایی هم که مامانم دوست نداره می مونه سریال ترکیه ای
بی درنگ رفتم سراغ عشق قدیمی عمو گوگل یک سریال رو انتخاب کردم قسمت اول اون رو دانلود کردم و توی TV گذاشتم .
همون سکانس اول که نمای باز از شهر استانبول رو که نشون داد ، من متحیر این همه سر سبزی و زیبای طبیعی این شهر شدم و چه رود خ
متد  delete
 
این متد مثل متد آپدیت هست ولی contentValues نداره. خروجی int هم داره. این int شماره اون سطری که تحت تاثیر قرار گرفته (یعنی حذف شده) رو نشون میده در غیر این صورت "صفر" برمیگردونه. 
برای اینکه کل سطرها حذف شه باید بجای whereClause "یک" بذاریم. (اینو تست نکردم توی سایت اندروید نوشته)
 
ادامه مطلب
سلام
من مدتیه نشون کرده یه آقا پسر هستم که دو سال پیش با هم در ارتباط بودیم، خودش پسر خیلی خوبیه ولی مامانش خیلی به من حسادت میکنه، فکر میکنه من اومدم باهاش رقابت کنم، یا پسرش رو ازش بگیرم. 
کاملا ظاهر حفظ میکرد و اصلا نشون نمی‌داد با من مشکل داره و با رضایت کامل اومدن خواستگاری من. تا اینکه خیلی اتفاقی به این موضوع پی بردم. مامان شون پشت سر من به پسرشون از من بد میگن حتی میگن چرا کم محلش نمیکنی پر رو میشه، یا دختره لوسه و فلانه. 
پسرشون تا حالا
سلام وقت بخیر 
صمن عرض خسته نباشید و ارادت به همه دوستان و نظر دهندگان وبلاگ خانواده برتر
من حدودا 30 سالمه، که جایی مشغول به کار هستم، مشکلی که دارم اینه که نمیتونم به چیزی بی تفاوت باشم، مثلا همکاران من از لوازم شرکت برای کارهای شخصی شون استفاده میکنند ولی من راضی به این کار نیستم، همین امروز به یکی از همکاران گفتم موتور شرکت رو استفاده نکن، با لحن خیلی بی ادبانه و با حالت عصبانیت شدید به من گفت به تو ربطی نداره مگه از حساب شما میخواد کم ب
    اون قسمت پام که قبل از عید رو بریدم، هنوز کامل خوب نشده، پوستش هنوز مو نداره، صاف نشده و مهم تر از همه اینا، هیچ حسی هم نداره، شده یه شکاف با شخصیت مستقل خودش.
    اون قسمت از قلبم هم که دست خاطرات بچه ها بود با نسبت کمی که در من داشت هم شده مثل پوست پام، شکسته شکسته، بی حس، کاری که این دوستان با هم کردن هم مارو زارتی انداخته بین این شکاف، رو به پایین تا مرکز بی گرانش در کران افق خاطرات به جامونده از نسخه قبل شاخ شدن اونها!
    سقوطی که تنها کار
۱ - بر طبل شادانه بکوب، یار پسندید مرا. 
هرچند که ح. من ُ توی یک مخمصه‌ی جدید انداخت، ولی ارزش‌ش ُ داشت. 
 
 
۲- روش‌های تربیتی صددرصد موثر.
برادرم به م. که نه‌سالشه، می‌گفت که توی کارتون «پاندا کونگ‌فوکار» بازی کرده و استاد شیفو هم به‌ش هنرهای رزمی ُ یاد داده. م. هم می‌گفت «اگه راست می‌گی، چرا تا حالا نشون‌ت ندادن؟» من‌م گفتم «هنوز وارد داستان نشده؛ توی قسمت‌های آینده نشون‌ش می‌دن.» باور کرد.
امروز هم ناخن‌هاش، اندازه‌ی ناخن‌های من ش
سلام
دوستان مشکل من آلرژی فصلی هستش
حدود 5 ساله که دچار آلرژی شدم (23 سالمه)، یادمه یه روز بهاری طوفان شد و گرد و خاک وحشتناکی به پا شد و من و چند نفری که همراهم بودن همه دچار تنگی نفس و سرفه شدید شدیم، اما از اون روز به بعد من فصول بهار دچار آلرژی بصورت آبریزش شدید بینی و خارش گلو و عطسه میشم و از اواخر فروردین تا اواسط تابستان به طرز وحشتناکی درگیر این مشکل هستم. متاسفانه داروی آنتی هیستامین تقریبا هیچ تاثیر مثبتی روی من نداره و فقط با آمپول دگ
شب چهارم
همیشه تو زندگیم سعی کردم که تودار باشم نذارم بقیه بدونن که تو درونم چی میگذره تمام تلاشمو کردم که حتی تو بدترین بدترین شرایط ها لبخند بزنم و نذارم کسی بفهمه که ناراحتم چون فکر میکردم این نشونه ی ضعیف بودنه!!!!
همیشه هر وقت از کسی ناراحت بودم ریختم تو خودم و گفتم اشکال نداره اینم به اضافه بقیه بشه اما یه دفعه ای به خودم اومدم و دیدم که پر شدم از نفرت کسایی که یه زمانی از ته دل دستشون داشتم
نگفتن دلخوری هامون به کسایی که دوستشون داریم فقط
یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد
منم ویندوزم رو عوض کردم
نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده
یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30
 
میخواستم درستش کنم
ولی واقعیتش حس خوبی داره
به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا
بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D
 
یک ماهی هست اوضاع همینه
هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره
 
گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید
 
قدیما تا یک خواننده یی یک ترانه یی میخوند خیلی زود میفهمیدم نیت شاعر چی بودهانگیزه حرفاش چیه؟مثلا وقتی طرف میگفت جاتم اصلا خالی نیستیا من دیگه دوستت ندارمیا هرچیزی که اعلام نفرت بودهمیشه از نظر من دروغ بودهمیشه فکر میکردم هرگز هیچکسی لزومی نداره اعلام کنه این طور حرفا روو اگر کسی چیزی رو نمیخواد خصوصا وقتی ازش سوال نکردن که میخوای یا نهنباید بیاد بگه من نمیخوام یا من دیگه نمیخوامباید راهشو بکشه و برهچون اگر قرار به اعلام کردن چیزهایی که ن
از کجا بگم ؟ از اینجایی که به حس درست رسیدم! همیشه دنبال فرار از این شهر و آدماش بودم و فکر میکردم من نمیخوامشون... الان که عمیق تر نگاه میکنم میبینم ما خوب خواسته نشدیم :) آدمایی که فکر بهشون باعث میشه تمام اعصاب بدنم نفرت ساطع کنن... چرا؟ اشکال کجا بود که هر چی بود عزت نفس من از همونجا فقدان داره! اشکال چی بود که ب تبدیل شد به تیشه زن ریشه های زندگیم! کسی که هیچی نبود، چرا ریشه های من انقدر سست بود؟
کلافه ام... نمیدونم این حال و هوا و این حس و این تصم
این شب‌ها همه‌اش در خواب فریاد میزنم. داستانی جور می شود که فریاد بزنم. از فریاد وسط خیابان که گفته بودم، شب بعد خواب دیدم سر یکی از اقوام که حسابی از دستش گله دارم فریاد می‌زنم و می گویم دیگر نمی‌خواهم قربانی نگاه شماتت بار و زبان بی ملاحظه اش شوم، مهم نیست گذشته چه بوده، امروز دشمنیم. دیشب هم خواب می‌دیدم رفته‌ایم جلسه‌ی دفاع یکی از سال بالایی‌ها، بعد میبینم کلی از فامیل‌های خودمان در جلسه‌ی دفاعش حضور دارند، تعجب میکنم. بغل دستی توی
اتاق رو تحویل گرفتم و هنوز وسایلم رو مرتب نکردم، چون فضایی برای مرتب‌کردن وسایل، وجود خارجی نداره :|
شام ندارم. نه امشب و نه فردا شب. و احتمالا می‌دونین که چقدر آشپزیم خوبه؟ بله، به همین علت، کیک و آبمیوه گرفتم و الان گرسنه‌م هست، ولی دلم نمیاد بخورمشون. چون تنها اندوخته‌ی غذاییم هست فعلا! منتظرم به مراحل سخت‌تر گشنگی وارد بشم و بعد ببلعمش! 
اگه زنده موندم، میام و پشت‌پرده‌ی پسرای اتوکشیده و خوشگل دانشگاه‌های مملکت رو بهتون نشون میدم تا
 
صنم،سمین یا حنیف عزیز من
سالها پیش بود که تا اومدم به خودم بجنبم و سر از تخم نوجوونی بیرون بیارم، حس تلخ و بد بویی از نفرت توی گلوم پیچید!
مرزهایی دورمون پیچیدن که حتی “ما” ی مشترک رو از ملتمون گرفت!
آدمهایی که غرب میرفتن و به دنبال صلح جهانی و احقاق حقوق برابر با چارچوب‌ها سره جنگ برداشتن!
و آدمهایی که شرق رفتن و به دنبال زندگی سلحشورانه، زره پوشیدند و سیلی به صورت دیگری زدند!
سال‌ها پیش بین خاک خودمون مادرم ، “دیگری” شدیم!
این رو پیرمرد
والا این هایی که من میگم رو هرکس دیگه ای هم زود میفهمه ربطی به باهوشی نداره.
کسی اگه این ها رو توی کانادا توی شش ماه اول متوجه نشه به نظر من مغزش مشکل داره.
باید برگرده ایران و خودشو نشون دکتر بده (همون طور که گفتم سیستم درمانی کانادا افتضاحه و ممکنه بهش بگن تومور داری! و بیست سال ادویل بخوره و آخرش هم بفهمه که تومور نداشته و مثلا کمبود ویتامین دی داشته).
دیشب فیلم جاده رو براش فرستادم.حدودا ساعت ۲ جوابم رو داد
گفت «بخدا گوشیم هنگه،میدونی که»
گفتم آره میدونم (ولی نمیدونستم)
گفت ای بابا اینکه چیزیش معلوم نیست،فردا ظهر برو فیلم بگیر که بتونم خوب ببینم.
پرسید این آهنگه که پخش میشد اسمش چی بود؟ 
گفتم کریپ،یعنی چندش یعنی نفرت انگیز یعنی ... 
گفت بفرستش.آهنگ و ترجمه فارسیشو فرستادم براش
بعدش گفتم یه چی دیگه هم میدم بهت
روز تنهایی (Lonely Day) رو براش با ترجمه فرستادم
سعی کردم دیگه باهاش حرف نزنم.
سلام
از فیلم mr nobody و la la land یه چیز خیلی مهمی که میشه برداشت کرد اینه که تصمیم و مسیر صد درصد درست تو زندگی وجود نداره. به قول یکی از دوستام، تنها کاری که میشه کرد اینه که موقع انتخاب مطمعن باشیم با پیشامداش میتونیم زندگی کنیم و کنار بیایم یا نه.
تو لالا لند سباستین با این که  عامل اصلی این بود که میا بره دنبال بازیگری دوباره بود، تا صحنه های خیلی آخر هنوز نتونسته بود با از دست دادنش کنار بیاد. با این که به خیلی چیزا رسیده بود ولی تو فلش بک آخر فیل
شاید داستان های ناتموم زیادی داشتم و حتی برخی داستان های چند پست قبل هم ، اکثرشون ناتموم موندن ، اما دوست ندارم وبلاگ نویسی باشم که مثل بقیه در اوج خداحافظی کنم یا یهو همه چیز رو پاک کنم و یا برم و دیگه پشت سرم رو نگاه نکنم ، 
 
 
گمونم هنوز 2-3 نفری هستن که گاهی سری بهم میزنن و شاید بگن که این پسره چی شد؟ کجا رفت ؟ چیکار کرد؟ برای دونستن پایان ماجرای این پسر ، باید برگشت به اون روزهایی که هنوز وبلاگ نویسی رو شروع نکرده بود  و البته هنوز هم یک دوست
خودکارِ نشون شده‌،نیست.
خودکار نشون شده،شانس من برای ادامه امتحانات و درس خواندن بود.شیشه عمر کهکشانی‌من بود.حالا که گم شده،حس می‌کنم عمر من هم به سر آمده.
مثل همه قصه ها-یا حتی خدا را چه دیدی؟مثل غصه‌ها-که به سر می‌آیند.مثل دنیا.مثل مرگ دنیایمان.آن هم درست وقتی زندگی اطراف،ادامه دارد.
 
 
 
*حالا پست قبل به حاشیه نره.بخونید که جالبه و قابل تامل.#فتأمل
توانایی ارتباط با دیگران حقیقتا مغز رو در حالت های چالش با انواع شرایط قرار میده.موفق هم کسیه که بتونه خودش رو در تمام شرایط کنترل کنه. هر آدمی از میلیاردها سلول تشکیل شده که این سلول ها با تنش ها بر اساس ژنتیک و محیطی که درش قرار میگیرن واکنش نشون میدن( که تو این دوره ی ما تنشا کم نیست و روزانه با انواع مختلفی از اونا سر و کار داریم!). پس واکنش های ما بر اساس خیلی فاکتورهای دخیل با هم متفاوته که در مواردی افراد حساس تر رنجش بیشتری میبینن و اثرات
اگه میخواید بدونیو حالتون واقعا خوبه یا بده شب ها به درونتون نگاه کنید! شبها همه چیز پررنگ تره.تمام حس های خوب و بدی که در طول روز باهاشون مواجه شدی یا ازشون فرار کردی شب ها پرررررر رنگ میشن.
و من فهمیدم که امروز عصبانی بودم.بماند
از این که بگذریم
باید بگم که ....
دارم کتاب نیمه ی تاریک وجود رو میخونم.پذیرش نفرت در برابر عشق ، شجاعت در برابر ترس ، قناعت در برابر حرص و ...
این که بدونیم هرررررگونه حسی که داریم و هرگونه بخش وجودی و شخصیتی که داریم ، چ
اینکه ملت هنوز ازین اگهیا میذارن
Pet and gay friendly!!:)
که بگن که هم با سگ و گربه مشکلی نداریم م با آدم هم جنس گرا،
نشون میده که مردم تورنتو و کانادا احتمالا، هنوز دز عقب افتادگی به سر میبرن. این لینکشه.
Gay friendly ad
خیلی زشته نوشن این حرف.
خیلی زشته که تو گی رو بذاری کنار بقیه مواردی که ممکنه ممونع باشن:
no smoking
no pets
no laundry
no gay!
خیلی زشته
انگار من بگم 
no Iranian
no ....
واقعا اینها آدمای بد درونی هستن. شاید هم نادان. نمیدونم.
فکرشو نمیکردم یازده سال شده باشه.خیلیه. چقدر ساده و معصوم بودم. چقدر عذاب آور بود اوایلش. چقدر زود بزرگ شدم. یازده سال. و تازه بعد از این مدت احساس راحتی بیشتری دارم حالا. ولی هنوز تلخِ. هنوز بهش فکر که میکنم نفرت همه وجودمو میگیره. شاید ظاهرش خوب بشه اما جای زخم همیشه موندگاره. هیچوقت نمیبخشم حتی به خاطر آرامش خودم. باید باشه تا دیگه اتفاق نیفته. هرچند که من هیچ تقصیری نداشتم. جز همون سادگی... هنوزم وقتی فکر میکنم همه چی تازه میشه. ترس. گریه... هرچ
هیچ وقت عادت نکردم که نوت های خوانایی بنویسم ، یعنی اگر‌ خلاصه برداری داشته باشم از سخنرانی ها که تقریبا امکان نداره کسی جز خودم بتونه بخونه!!به طرز عجیبی از گوش دادن سخنرانی فرار میکردم ، یک دفتر پیدا کردم که برای سفر اخیرم به مشهد بود ، و مابین نقاشی های کاف کوچولو یهو دیدم دست خط کنم هست ، اولش تعجب کردم که این چیه و دیدم بعله خلاصه برداری  یک سخنرانیه ، یک بار دوبار سه بار میخونمش و باز مغزم رفته پی خودش ، هر چی تلاش کردم که از دیشب ساکت بشه
هربار که سعی میکنم ببخشم، فکر میکنم تمام شد، راحت شدم. اما دوباره همه‌ی خشم و نفرت برمیگردد، شاید با شدت خیلی بیشتر. حداقل حالا میدانم، بخشش های یهویی، مال همان فیلم ها و داستان هاست. ما آدم های معمولی باید جان بکنیم تا از عمقِ سیاهیِ تنفر یک اینچ کم شود...
آقای خوبی ها... آقای مهربانی... برای شما مینویسم...
خسته ام از این حجم نفرت که‌ توی سینه ام انباشته شده... کمکم کنید، نجاتم دهید، دوست دارم یکبار دیگر دنیا برایم گلستان شود، آدم ها دوست داشتنی
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس : 

پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایه‌ای با دوام بر روی رنگ خودرو

شناسه محصول : 202200
اینجا هنوز تابستان است. تابستان داغ و کوفتی 2010 که هلند لعنتی به فینال جام جهانی اش صعود کرد. هنوز پاییز در راه مانده و ما داریم کم کم نگرانش می شویم.
کجا مانده؟ چرا هنوز به خانه هامان هجوم نیاورده و همه را اسیر گلو درد و آبریزش بینی نکرده؟ چرا شهر را خیس و خالی از آدم نکرده؟ مگر نمی داند ما از آدم ها بدمان می آید و از دانشکده جدید و از آب انبه و پیاده روی و شامپوی تخم مرغی؟ شاید فهمیده که ما از خود پاییز هم بدمان می آید و برای همین قهر کرده؟
پاییزی
چند ماهی هست که از محیط وبلاگ دور بودم.. ولی خب.. بازم برگشتم..
حالا چی میخواستم بنویسم..
یه نکته کوچیک و جالب..
این خوبه که با اینکه نمیتونیم از خیلی ها خبر داشته باشیم ولی میتونیم تو پروفایلشون ببینیم خورده Last seen recently...
و این نشون میده هنوز هستن و میان و میرن..
 
زیر پتو می لرزهیه نی نی کوچولومیگه میاد سراغمشبا یدونه لو لو
نی نی چرا میترسی؟تاریکی ترس ندارهببین برات آسمونستاره رو میاره
ماه قشنگو ببیندورش پر از ستاره سنی نی نازنینملو لو وجود نداره
اتاق تو همینهکه توی روز می بینیتاریکی ترس ندارهنترس از لو لو نی نی
شب دوست ما بچه هاستنی نی لا لا کن راحتتو شب به این قشنگیباید کرد استراحت
حرف که میزنی تموم که میشه بعدش میفهمی چقدر کسخول بازی دراوردی. حتی جایی که یارو باید معذرت خواهی میکرده تو برگشتی گفتی ببخشید تقصیر من بوده
 
البته کار درستی کردم تقریبا و عکس العملش نشون میده که کار درستی کردم یا نه.
چون وقتی کار از کار میگذره و تو میبینی که تقصیر تو نبوده و تقصیر اون هم نبوده دیگه دعوا کردن فایده نداره.
 
 
 
اسمش یادم نیست اما وقتی بچه بودم چند باری تلویزیون پخشش کرده بود. درباره یه پسر بچه بود که یه دستگاه ویدیو پیدا کرده بود که گذشته رو نشون میداد و شاید اینده هم! یادمه یه جایی دیده بود که وقتی تازه راه میرفته تو پارک تاب میخوره به سرش. بعد وقتی پدرمادرش میخوان ببرنش بیمارستان خواهرش میگه من هنوز بازی نکردم. وقتی اینا رو میبینه میگه نگاه من زخمی شدم اون فکر بازیشه!
وقتی واکنش نشون داد به حرف مامان که بعد دیدن حال داغون من گفته بود منم برم یه گوشه
از خودم بیشتر بود.برام دیدن وضع اینجا سخته. 
حالا ک هیچ علتی نداره، پس وقتش نشده پاکش کنم؟
دگر 
گونی
وقتش شده حسین
وقتش نشده حسین
سالهاس ک از وقتش گذشته حسین
چ اهمیتی داره؟ چ اهمیتی دارم
شاید وقتش شده. به هر حال خیلی وقت نیست ک خودمونو نشون دادیم؟
من نه مثل توام، و تو نه مثل من
برای موندن، برای برگشتن
اون دختره قانع هیچ گهی نشد متاسفانه
خیلی گشتم که پیداش کنم نتونستم
یعنی هیچ اکانتی انگار نداره
فقط سه سال قبل وقتی رفتم دهمون بهم گفتن شوهرش دادن و رفته اذریبایجان شرقی توی همون دهشون زندگی کنه.
این بود ماجرای همکلاسی شاخ من.
نه به هر کسی یا گروهی که ،
مردم ایران رو خشمگین تر و پر نفرت تر می خواد
اگر اون ور آبی ها رو یه قطب و داخلی های چند آتیشه قطب دیگه باشن ، هر دوشون مردم ایران رو خشمگین و نفرت زده و هیجان زده و تکانشی و ... میخوان 
نه به همشون 
نه به همتون که برای منافعتون و یارکشی هاتون از احساس مردم سواستفاده می کنین. جایی که به نفعتون باشه نفت میریزین رو احساس مردم. جایی که به نفعتون نباشه تحقیرشون می کنین برای احساسشون
ما نیازی نداریم به کسی که ما رو سنگین و آسی
مردک عوضی
واضحه که اینجا رو میخونی.
ولی اصلا مهم نیست برام  افکار و نظریاتت.
اره اگه خدا بخواد عشقمو پیدا میکنم..
به تو ریطی نداره بهر حال.
بنظرم خودتک به یه روانپزشک چیزی نشون بده تا گند نزدی تو زندگیت.
 
بچه ها من شبها استعداد نقاشیم بیرون میزنه.
 
وقتی زیادی برا یه پسر دلتنگ میشم میفهمم باید به خودم بیشتر توجه کنم
چند تا استیک درست کردم برا اتاقم این یکی شون هست که براتون سعی کردم عکس بگیرم.
 
امروز روز معلم و من این روز رو فقط به یکی از استادام تبریک میگم. همون کسی که منو از سردگمی درآورد و راهو بهم نشون داد. بهم یاد داد روش درست زندگی کردن چیه. من هرچی دارم از ایشون دارم. چقدر دنیام قبل از استادم متفاوت و پوچ بود. الان که فکر میکنم میبینم چقدر گمراه بودم. بلد نیستم قشنگ بنویسم اما دلم میخواد با تمام وجودم بگم چقدر خوشبختم که شاگردش شدم. یکی از شانسای بزرگ زندگیم بود. هیچوقت فراموش نمیکنم چی بودم قبلش چقدر گمراه بودم. اون واقعا یه است
اینجانب درحال انتخاب قالب برا وبلاگم هستم. از قبل با بلاگ اشنایی دارم و خودمو مفتخر میدونم که از این سرویس در جمع بلاگی ها استفاده میکنم
بنظرم همین قالب چرمیه مناسبه. هم بر اساس تاریخ پستارو نشون میده و هم باحاله. ریسپانسیو هم نیست که اهمیتی نداره. 
میخوام از همین پست به همه خواننده های عزیز بگم اگه پیشنهادی یا تجربه ای داشتید حتما خصوصی یا عمومی بهم بگید خواهش میکنم ازتون.
پطرس ادم خوبیه ولی خوبیهای بقیه رو نمیبینه نمیدونم چرا !دیگه قول میدم واقعا درموردش ننویسم مثل یه إدم معمولی برخورد کنم :) ! گاهی این حجم از بی محلی نشون میده طرف هنوز ارزشت رو ندونسته !شایدم من در اشتباهم و اون ادم خوبیه اینم مطمئنم :)) 
مردم کی میخوان خودشون و توانایی و صلاحیت خودشون رو باور کنن و دست از این توهین به خودشون بردارن که میگن: « از همه خانوما میخوام بهم رای بدن» یا «از همه همشهریام میخوام بهم رای بدن»؟
یعنی فکر میکنم اگه نخوایم بگیم بالا اومدن و انتخاب بعضی از این مسئولان کم برخوردار از شعور و انسانیت که به مردم توهین میکنن یا نمک به زخم میپاشن و هیچ خاصیتی هم عملا ندارن، قشنگ حاصل چنین دیدگاه  های فضایی هستن!، قطعاً اینکه هنوز چنین باورهایی در این سطح «وجود» دا
گل کلم رو تو شیر بجوشون...
بعد بزن تو ماست و تخم مرغ
بعد آرد سوخاری...
حالا سرخش کن...
تو یه گل کلم سوخاری خواهی داشت...و یه عالمه ویروس خراب تر از کرونا تو جونت!
این چه وضعشه آخه؟
خونه داری گفتن...نگفتن مهمونو بکش که...!
میمیریم اونو بخوریم...!میمیریم...!مردن تعارف نداره که!
به نظر من خونه داری و کدبانو گری یعنی...دور ظرفت تمیز باشه...قاشق و لیوان لک نباشه...دیگه حالا نکش خودتو...!
نمیریییییییی!ثانیه ثانیه غذا پختنتو به جهانیان نشون میدی و تنهااا کسی که لای
وقتی سال نوت توی حرم امام رضا تحویل میشه 
یعنی دیگه تو این سال خبری از غم و غصه ی بیخودی نیس:))
بابت نبودن این چند وقت معذرت
و اینکه نشد سال نو رو زود تر به همه تون تبریک بگم . 
حس و حال عجیبی دارم . غم و غصه نیست ولی انگار یه سری نفرت دیگه
به دلم اضافه شده . انگار این نفرت ها رو هم تلنبار شده ، رسوب کرده ،
سنگ شده ...
نمیدونم چیکار کنم..
- هنوز تو مشهدم :)) همه تون رو دعا میکنم
همین:)
با این ماسک هایی که تلویزیون نشون میده مردم دارن میدوزن مشکل دارم.آخه وقتی در برابر ویروس حفاظتی نداره چرا منابع رو حروم میکنن؟بهتر نیست همون هزینه و وقت رو بذارن روی کار دیگه ای؟
خانواده م هم موقع بیرون رفتن از این مدل ماسک ها استفاده میکنن و به حرف من گوش نمیدن که این نهایتا جلوی غبار رو میگیره نه ویروس و باکتری.خوبه بیرون رفتن مون کمه وگرنه برای هر مرتبه یه بار حرص میخوردم.
یه سری از حرفا هستن که گفتن نداره ولی هر جا می رسی میگی... 
صبح با مادری در حال خرید و گشت زنی بودیم. قبل از عید یه چیزی گرفته بودیم که هنوز تحویل داده نشده بود، در واقع هر چی سراغ می گرفتیم به هفته بعد و هفته های بعد ارجاع داده می شدیم. امروز رو در رو و با قیافه طلبکارها وارد مغازه شدیم که کلی عذر خواهی کرد و آدرس گرفت و گفت تا یکی دوروز آینده با هزینه خودش میفرسته. تو راه برگشت تصمیم گرفتم برم خونه خواهری که هر بار میرم پشیمون میشم، کسی مجبورت کرد
از فراقت , من فراغت را نمی جویم هنوز یک نفر بی آنکه باشد , هست و با اویم هنوز شعر گفتن را غمت چون خوب یادم داده ست نکته ای گفتی به تفسیرش غزل گویم هنوز گفتم از جان بگذرم تا گردم از جانان رها پای بر چشمم نهاد از خاک می رویم هنوز برکه با تصویر ماهش عشق بازی می کند دوری و سرمستی از یاد تو می بویم هنوز من نه یک دم زندگی کردم نه مردم بعد تو شانه ات گم شد , پریشان ست گیسویم هنوز فصل کوچ ست و پرنده خانه اش را ترک کرد من که ره با اختیار خود نمی
ساعت ۱۲ است. و من هنوز از جام بلند نشدم. حتی بلند نشدم گوشیم که سه درصد بیشتر شارژ نداره بزنم به شارژ. حوصله کار کردنم نمیاد نمیدونم چرا. یعنی بقیه هم اینجوری میشن؟ دلم میخواد کار کنم اما اصلا دستم نمیره. خوابم میاد هیشکیم خونه نیست کسی به من کار نداره. هرچند صبح مامان قبل رفتن بیدارم کرد اما دوباره خوابیدم. دلم یه اتفاق خوب میخواد. ولی تا خودمو تغییر ندم نمیفته. حرفی ندارم که بزنم فقط بی اندازه ناراحتم از خودم از این وضعیت. یعنی میتونم دوباره س
برای هیچ کار یا تصمیمت نیاز به اجازه یا مشورت با این نداری
برای هیچ کار یا تصمیمت به خودت نگو این نمیذاره. گه میخوره برو توی شیکمش حقتو بگیر
هیچ لزومی نداره راستشو بگی! همش بپیچونش همش بپیچونش همش بپیچونش! دلیلی نداره چیزیو براش تعریف کنی دلیلی نداره از هیچی خبر داشته باشه
به نظرم با اومدنش داری بدبخت تر از قبل میشی
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.




















تمام دلیل نفرت آمریکا از سپاه در ۳ دقیقه ...
#مرگ_بر_آمریکا
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
شهید راه نابودی اسرائیل
سلام:))
تقریبا دو روز کامل هست که به وبلاگم  سرنزدم! نه به دلیل مشغله ی کاری، که هر چقدر هم کارام زیاد باشن روی پست گذاشتنم تو وبلاگ هیچ تاثیری نداره! بلکه بخاطر مریض شدنم بود:( انقد حالم بد بود که حتی نمیتونستم از سرجام بلند شم. یه روز کاملا وحشتناک و پر از درد و حالت تهوع گذروندم. تا امروز که یکم بهتر شدم میخواستم یه پست مفصل بزارم، اما متاسفانه باز نشد. چون شب مهمون داریم و من باید کمک حال مادر و خواهرم باشم! شاید باورتون نشه قبل از اینکه مهمون
روز هایی هست که بدون هیچ دلیلی ناراحتی. یه بدن سنگین که روی تخت مچاله شده. سرش پر شده از فکرای مختلف و بی صدا شروع به گریه میکنه اما هنوز هم عقربه ها و ثانیه ها شروع به حرکت میکنند!چشم هام رو میبستم و بهار هزاران مایل دورتر به نظر میرسید. اشکالی نداره‌‌...هر جوری که میخوای اسمم رو صدا کنمیگن زندگی فقط یه تراژدیه و تنها کاری که باید بکنی عدت کردن به این ماراتونه.روز هایی بود که انگار همه به جز من قوی به نظر میرسن. انگار که من تنها کسی ام که دارم سخ
فکر کنم  چند قسمت  تو سیزن‌های مختلف بوجک درمورد قضیه نوشتن دایانه. دقیقا تو یه قسمت پروسه نوشتنش و این که تو ذهنش چی میگذره که نمیتونه بنویسه رو نشون میده. تصویر پردازی خیلی خوبی داره. خیلی قشنگ نشون میده چه اتفاقی میفته. خیلی تو اون قسمت باهاش همزاد پنداری کردم. میره سراغ چیزی که باید بنویسه ولی نمیتونه دقیقا دست بذاره روش و شروع کنه به نوشتنش. من هر شب قبل از خوتب فکر میکنم نشستم پشت لب‌تاپ و تند و تند از همه چی مینویسم. کلی نوت نصفه دارم. ه
سلام
پیشاپیش از این که وقت میذارید ممنونم.
من با خواستگارم حدودا چند ماهی هست که بصورت تلفنی با اطلاع خانواده هامون برای شناخت بیشتر در ارتباطیم. من یه چیزی رو هنوز به ایشون نگفتم اونم اینه که من روی شست دست چپم یه لکه عروقی یا همون ماه گرفتگی دارم که کسانی که دارن میدونن نه درد داره نه حتی علت ایجادش پیدا شده و نه ارثی بودنش اثبات شده!
و چون فقط روی شستم هست میتونم (به لحاظ شرعی) به خودشون نشون بدم منتها خجالت میکشم.
از این که چه واکنشی نشون می
چه جمعه ی خوبی
دانشگاه بودم و تازه رسیدم خونه
با علی قرار داشتم
صبح هشت پیام داده که صبحانه بریم فلان جا؟
چقدر دلم میخواست این پیام و دعوت به صبحانه از طرف ی دوستی بود
که می شد بهش جواب داد ده دقیقه دیگه لباس بپوشم آماده ام
ولی فقط نوشتم نه مرسی.. دانشگاه می بینمتون
علی رو هفت سال میشه که میشناسم
تو تمام این هفت سال شرایط من تغییر کرد.. شرایط خودش تغییر کرد
ولی هیچ وقت رفتارش با من عوض نشد
اگه علی مردی بود که کوچکترین حسی بهش داشتم
زمین و زمان دست
اینکه چندساعت پیش بارون اومد، یعنی دنیا هنوز قشنگه؛ یعنی هنوز زوده واسه جا زدن؛ یعنی حتی فکر بیخیال شدن و مچاله شدن توی حدفاصل کمد و تخت، هم مغزمو مورمور می‌کنه. یعنی بزن بریم که امروز تقسیم‌یاخته رو ببندیم و خب تستای میتوزو نمی‌تونی بزنی؟ عب نداره. تا منو داری غم نداری:))تا وقتی میشه رفت کنار پنجره و بوی خاک نم‌خورده رو فهمید، چرا باید واسه یه‌سری چیزای بی‌سروته ناراحت موند؟ 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها